سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رنگین کمان (آموزش ابتدایی)

شعر

در نگاهم شب و وهم و خیال و ترس و وحشت بود وبس

در صدایم ،لرزش و موج مهیب و ترس طوفان غریبی بود و بس

در سکوت مرگباری بر لب کشتی نشسته ، غرق در دریای ظلمت ، من نمی دانم چرا ؟

از چه اینگونه مرا در این مکان بی بدیل ، تنها رها کرد و برفت ، مادرم تنها انیس و مونس تنهاییم ؟ ...

از چه اینگونه رها و بی کسیم ، از چه چون زندانیان پا به بند ، یک تن یکرنگ و یک کوله به پشت ،

 چشم بر در ، منتظر ، از پی آرامشیم ؟

این تمام آن چه بر اذهان کودک می گذشت ...........

درب چوبی با صدای قژ قژی چرخید و رفت

همزمان با رفتنش غم از دلم ، ترس از تنم

با نگاه مهربان آن فرشته ، دود گشت و محو شد از باطنم

لب گشود و نم نم بارانیش ، سبز سبزم کرد و خورشید نگاهش کوه بی کس بودنم را آب کرد

ای که بر دستان پر مهر تو ای آموزگارم کاش می شد بوسه زد ،بویید و رفت

کاش می شد همچو دریای وجودت ،رهرو خورشید سوزان بود و رفت

کاش می شد با اقاقیها سرود نغمه بابا و آبت یا که دریا یا که رود

کاشکی می شد غبار از هر چه نادانستنیهایم زدود

کاش می شد این قلم پرواز می کرد

                                            یا که شاید کوک سازی ،ساز می کرد

کاش می شد نی لبک از آنچه در احساس من بود

                                                                      هم نوا افشاگری ی راز می کرد

تا که شاید شمه ای از کنه احساس لطیف با تو بودن

را برای دیگران ای مهربانم ، بهترینم باز ، می کرد

  

 



[ یکشنبه 88/10/13 ] [ 9:10 عصر ] [ آجرلو ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه